آمار مطالب

کل مطالب : 162
کل نظرات : 137

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 4
باردید دیروز : 5
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 506
بازدید سال : 1729
بازدید کلی : 103388

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان HEJAB NAAB و آدرس hejabnaab.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. http://allahlove.lxb.ir/pages/0






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 506
بازدید کل : 103388
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 137
تعداد آنلاین : 1


Flying Icon
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : zahra abyar
تاریخ : پنج شنبه 22 خرداد 1393
نظرات

97در سوز زمستان و عطش تابستان، و حسرتی در دل برای پارچه ای سیاه به نام چادر مشکی.
چون در خانواده ای نیمه مذهبی زندگی می کردم و اغلب دوستانم هم دغدغه ی اندیشه های مذهبی نداشتند روزگاری بدون پایبندی در دین را سپری می کردم. تا اینکه کم کم نوری در قلبم به تابیدن گرفت و دانستم که باید تغییری در زندگی خود ایجاد کنم. مسئله ی اول حجابم بود بعد از چندی کلنجار رفتن با خودم بالاخره حجاب گذاشتن البته با روسری را از سخت ترین جای ممکن که منزل یکی از آشنایان بود آغاز کردم، حرف زیاد خوردم اما برایم شیرین بود زیرا دیگر پای اعتقادی راسخ در میان بود.
بعد از چند ماهی دیدم این حجاب نیاز قلبیم را ارضاء نمی کند، این بار دختران چادری بیش از پیش به چشمم می خوردند.از این گذشته همیشه تصویری از فاطمه زهرا(ص) در ذهنم شکل می گرفت و صفی از زنان که از کنار ایشان عبور می کنند و آن حضرت به بعضی نگاه مهربانانه دارد و به برخی دیگر نگاهی غضب آلود، من همیشه آرزو داشتم و دارم که در گروه اول باشم و این بدون چادر برایم غیر ممکن می نمود.
و از طرفی در نماز همیشه دعایم این بود.(خدایا ما را از یاران امام زمان (عج) قرار ده) بعد از چندی با خود گفتم زنانی که در رکاب ایشان هستند آیا فاقد حجاب برترند. و دیدم نه می توانم این دعا را از نماز خود حذف کنم و نه قادرم از پس عذاب وجدانم برآیم. اما با این حال از نگاه بچه ها خصوصا همکلاسی ها ی دانشگاه که اغلب افکاری سکولاریستی داشتند معضب بودم اما با کمی تفکر با خود گفتم چطور دختری که برای کنفرانس جلوی آن همه پسر با مانتوی پولکی مجلسی ظاهر می شود خجالت نمی کشد، چطور آن دختری که گوش خود را بی معضبی از مقنعه بیرون می آورد خجالت نمی کشد… بالاخره با خود گفتم اگر خجالتی هم باشد آنها باید بکشند و در این موقع بود که تصمیم خود را گرفتم و از فردای آن شب من هم به جماعت چادری اضافه شدم و دیدم که نه آسمان به زمین آمد و نه زمین به آسمان رفت بلکه این من بودم که آسمانی شدم.



تعداد بازدید از این مطلب: 394
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود